تیناتینا، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره

نی نی فرشته من

24/11/89

انگار همین دیروز بود که به همه تلفن کردم و حلال بودی طلبیدم که فردا صبح برای زایمان بیمارستان برم یا نه، انگار همین دیروز بود که اولین تکانهای تینا را توی شکمم متوجه شدم و قند توی آب می شد یا اصلا انگار همین دیروز بود که بالاخره بی بی چک من هم دو خطی شد و من مادر شدم... و هنوز من در همین دیروز ها مانده ام،دیروزهایی که تینا نبود و من براش می نوشتم... می نوشتم که راضی بشود بالهاشو به خدا ببخشه وپیش من بیاید و امروز... و امروز تو هستی تینای گلم ،کنار شادیهام،دلواپسی هام،خنده هام و غم هام. پس برای تو می نویسم: سلام عزیز دل مامان یکسال گذشت،تولدت مبارک همیشه قبلا اگر کسی که حالتو دیر به دیر می پرسید،برای اینکه بهش بگم خیلی وقته ...
24 بهمن 1390

بدون عنوان

سلام به همه بالاخره من و تینا جمعه شب از مسافرت برگشتیم. تینا توی سفر خیلی برای بابایی دلتنگی میکرد همش میگفت بابا...حتی وقتی عکس بابایی را نشونش میدادم میخندید و عکس را بوس میکرد و میگفت بابا...البته منم خیلی دلم تنگ شده بود آخه این اولین سفری بود که بدون بابایی رفته بودم. جمعه بابایی توی فرودگاه دنبال ما آمد و یه سورپرایز برامون داشت اینکه به خاطر ما توی خونه جشن گرفته بود و مهمان های خاصی توی جشن آمده بودند.عکس تینا و مهمان ها را میذارم. خیلی جشن خوبی بود هیچوقت من و تینا فراموشمون نمیشه.  ممنون بابایی خوب. ممنون عزیزم   این هم عکس مهمان های تینا (عروسک ها مهمان های ویژه تینا) عروسک من در کنار مهمان هاش ...
10 بهمن 1390
1