24/11/89
انگار همین دیروز بود که به همه تلفن کردم و حلال بودی طلبیدم که فردا صبح برای زایمان بیمارستان برم یا نه، انگار همین دیروز بود که اولین تکانهای تینا را توی شکمم متوجه شدم و قند توی آب می شد یا اصلا انگار همین دیروز بود که بالاخره بی بی چک من هم دو خطی شد و من مادر شدم... و هنوز من در همین دیروز ها مانده ام،دیروزهایی که تینا نبود و من براش می نوشتم... می نوشتم که راضی بشود بالهاشو به خدا ببخشه وپیش من بیاید و امروز... و امروز تو هستی تینای گلم ،کنار شادیهام،دلواپسی هام،خنده هام و غم هام. پس برای تو می نویسم: سلام عزیز دل مامان یکسال گذشت،تولدت مبارک همیشه قبلا اگر کسی که حالتو دیر به دیر می پرسید،برای اینکه بهش بگم خیلی وقته ...
نویسنده :
مامان نینا
0:59